لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 10 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
● تاملی بر مفهوم فردگرایی و شاعریدر اشعارخاقانی شروانی
نیست اقلیم سخن را بهتر از من پادشا
در جهان ملک سخن راندن مسلم شد مرا
مریم بکر معالی را منم روح القدس
عالم ذکر معالی را منم فرمانروا...
زمانی در میان اهل ادب و مشتاقان شعر کهن، نام خاقانی با خودپسندی، و عجب، معانی پیچیده و در نهایت غیرقابل وصول درهم تنیده بود. خاقانی از زمان مرگ خود تا به امروز یکی از پرسش های مهم ادبیات ایران بوده که غور و ژرف نگری در باب شعر و اندیشه اش بزرگانی را به خود مشغول داشته و از سویی دیگر هواخواهان و منتقدان بسیاری نیز داشته است. شعر خاقانی به دلیل استفاده او از پیچیده ترین فرم های روایی و شعری و استعانت از جنبه های منحصر به فرد بلاغی دشوار، مهم و در عین حال باشکوه بوده است.
او از این نظر یکی از متفاوت ترین شاعران کهن ایران است که در برابر حاسدان روزگار خود و روزگار بعد از خود ایستاده و همچنان به عنوان یکی از سئوال برانگیزترین شعرای ما باقی مانده است. من بر سر شرح و بسط شعر او نیستم، زیرا این امر هم از توانایی ام بیرون است و هم در این مقال نگنجد. لیک معتقدم که می توان در بستر فکری شاعری مانند خاقانی نمونه ای از فردگرایی عقلانی را مشاهده کرد که دو اصل تاریخ و احوال زندگی او را به این تفکر دچار کرده اند. شعر او بی شک شعر خواص است و همین شعر اگر رمزیابی شده و به درک مخاطبش درآید او را به حیرت واخواهد داشت.
مرد مجنون شعر قرن ششم ایران را باید نابغه ای دانست که در مشی و روشی غیرمتعارف به درک روزگار خود مشغول است. نابغه را از آن جهت آوردند که خاقانی نسبت به هم عصران خود از دید زیبایی شناسانه و هنرمندانه عمیق تری برخوردار است. اگر چه ما در دوره او شاعر بزرگی چون نظامی گنجوی را هم درک می کنیم، اما خاقانی به دلیل تجربه
متفاوتی که در درک «من» و فرد در شعرش دارد، چهره ای دیگر را به نمایش گذارده است. خاقانی شاعری است که در احوال او می توان تقابل او و جبری جهانی را با «من راوی» مشاهده کرد. او با جهان خود در ستیز است و همین امر از او چهره مجنونی ارائه می دهد که به ناحق متهم به دشوارگویی و فضل فروشی شده است. در حالی که روزگار وی در جهان به قول خودش اینگونه است: «راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب / کو هم نفسی تا نفسی رانم از این باب ... امید وفادارم و هیهات که امروز / در گوهر آدم بود این گوهر نایاب ...» برای تاملی در مفهوم فرد در جهان خاقانی به دو نکته کلی اشاره می کنم:
۱- سبک شناسان ادبیات ایران بارها اشاره کرده اند که اعم شاعران از رودکی تا حافظ به تناوب نیازمند این بوده اند که از سوی دولت های روزگار خود حمایت شوند. بنابراین بسیاری از شاعران ما به خصوص در قرون بین سوم تا هفتم تجربه مدح سرایی و ملازمه و ندامت شاهان و خوانین را از سر گذرانده و گاه نیز به علت ژاژخواهی حاسدان و بدگویی دشمنان دچار غضب شده و از سوی شاهانی که اغلب آنها مردمانی بی فرهنگ و کم دانش بوده اند، طرد شده اند. روزگار خاقانی در شهر شروان آذربایجان و در دربار حکومت شروان شاهیان رقم می خورد که تقریباً باید آنها را حکومتی محلی دانست.
زیرا نه اقتدار غزنویان را داشتند و نه قدرت و ممالک سلجوقیان را. خاقانی در این روزگار از مادری مسیحی مذهب زاده می شود که بعد از اسیری به آئین اسلام درآمده و روزگار می گذرانید، پدرش نجاری تهیدست بوده که خیلی زود از دنیا رفت. تنها فرد بزرگ خاندان خاقانی عموی او بوده که از قضا خاقانی را به او دلبستگی فراوان بود. پس ما با شاعری روبه رو هستیم که نه خانواده سرشناسی دارد و نه در منطقه ای می زید که مرکزیت ادب و شعر در آن وجود داشته باشد (و خاقانی همواره برای سفر به خراسان و درک روزگار شاعران بزرگ آنجا بی تابی می کرد) خاقانی در همان دوران نوجوانی و جوانی بر علوم روزگارش تسلط یافت و آنها را، زبان آنها را به صورتی بدیع وارد شعر خود کرد. او در طول زندگی اش مدام دچار مصیبت ها و تندخویی های جهان بود. گویا شوربختی اش از همان دوران در میان شعرای تاریخ ادبیات زبانزد بوده و در این میان تنها مسعود
سعد سلمان را می توان با وی مقایسه کرد.
بارها مورد غضب قرار می گیرد، توهین می شود، نبوغ شعری اش مورد تمسخر قرار می گیرد. دو فرزندش را در جوانی شان از دست می دهد. شاهد مرگ مفاجای یارانش است. شاگردانش او را هجو می کنند و در پایان دست روزگار گور را در زلزله مهیب شهر تبریز از نظرها پنهان می کند! بنابراین زندگی او مثالی روشن بر مصداق مردی بزرگ در خانه ای خرد است. او این روزگار را با تمام تندی ها درک می کند و سازمان و ساختمان های شعری می آفریند که هم از نظر بلاغی و زیبایی شناسی و هم از نظر اندیشه منحصر به فرد است. شاید بتوان گفت که او یکی از معدود شاعران ما است که آنچنان ریشه های عرفانی مکتبی در اندیشه اش وجود ندارد، اما لقب حکیم را بر نامش مشاهده می کنیم.
او از این نظر با فردوسی قابل قیاس است. روزگار او را باید برزخ تاریخ ایران دانست، جنگ ها و آشوب های اجتماعی از یک سو و افول روزگار شاعران خراسان از سوی دیگر وی را در موقعیتی قرار داده که احساس انزوای فردی بسیار آزارش می دهد. خاقانی برای اثبات خود به جهان پیرامون و ارضای من درونی اش خود را در برابر تاریخ و طبیعت قرار می دهد. علم و شناخت وی از علوم آن دوران وی را بر آن می دارد تا با استفاده از خرد اکتسابی به نوعی نابخردی شاعرانه و خویش خواهانه برسد که در نهایت حیرت آور است.
در این راه فرم و ساختار به عنوان ابزاری اصلی مورد توجه شاعر قرار می گیرد: «من ز من چو سایه و آیات من گرد زمین / آفتاب آسا رود منزل به منزل جابه جا ...» مانیفست این روند فکری را باید در قصیده مشهور وی در باب نکوهش حاسدان مشاهده کرد. او هم در این قصیده خاص و هم در بسیاری دیگر از قصایدش می کوشد تا از خود چهره ای متمایز با شاعران و خواص روزگارش ارائه دهد. او اثبات خود و تلفیق سازمان و ساختمان شعری و فکری اش را در یک روند منازعه جویانه و هماوردخواه به تصویر کشیده و حتی در آثار اندوهناکش نیز دمی از ستایش قدرت و فضلش فرو نمی نشیند.
خاقانی خود را حماسه ای می داند که در روزگاری نامناسب به وجود آمده است و
برای همین به بازخوانی احوال انسان و در نهایت احوال خود می پردازد، اما این نگاه در جایی خاص و دگرگون می شود که او از فرم های تصویری پیچیده و دشوار برای بیان این موضوع ها استفاده می کند. او را متهم می کنند که تنها برای ارضای خودپسندی اش چنین طرحی را ارائه کرده، در حالی که او خواسته و یا ناخواسته از نخستین شعرای ما است که به امر «فرد» در هنر دست یافته است. خاقانی بی شک یک فردگرای تمام عیار است که اصول خویش را بدون محافظه کاری رایجی که مرسوم بوده، اشاعه داده و حتی برای خود تقدس نیز قائل می شود. بنابراین «جنون» که در اینجا به معنای مقابله فردی و ذهنی با جهانی است که شاعر را در چنبره خود گرفته، خلق شده و مبنای زیبایی شناسانه پیدا می کند: «چون کوه خسته سینه کنندم به جرم آنک / فرزند آفتاب به معدن درآورم» او غمگین است و این غم را ناشی از دانش و حکمتی می داند که در سیر تفکرش به آن دست یافته، بنابراین شعر او اصلاً در خلأ و یا فضایی وهمی حرکت نمی کند، بلکه دقیقاً می توان نوعی نگاه روزمره و در عین حال اجتماعی را در آن دید که شاعر را دچار حزن و خستگی کرده است. خاقانی از سویی دیگر نگاهی را ترویج می دهد که بعدها در غرب به عنوان «ادبیات اقلیت» مرسوم و مشهور شد.
در این جایگاه او خود را در برابر اجتماع و روزگاری می بیند که دست تطاول به او گشاده و در سعایت اش کم نگذارند. بدین روی او نیز متن روایی و شعری خود را به شکلی طراحی می کند که این اقلیت به صورت عینی در آن دیده شود. او در شعرش مدام در حال یادآوری «من شاعر» است و در این راه حتی در مدح های خود نیز اندکی از این تفکر دور نشده و از خود پرتره ای پویا در برابر جهانی جامد و از نفس افتاده ارائه می دهد. این اندیشه تا بدان جا پیش می رود که خاقانی در ارائه تصویر خود از جهان به اغراقی باشکوه دست می یابد که در آن وضعیت فردی بر واقعیت های عینی و موجود غلبه دارد. مثال مشهور در این امر قصاید او است که در نوع خود از نظر خلق تصاویر بکر بی نظیر است.
او فاجعه را در زندگی انسان ایرانی به خوبی درک کرده بود و به همین دلیل در پاره