لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 18 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
2
بسعه تعالی
آئین بودا و زندگى نامه او
بیوگرافى و شرح حال
بودا؟ نام اصلى او سیدرتا است ، مردى از خاندان کاشاتریا از شاهزادگان و اشراف هند که در منطقه بنارس به دنیا آمد. پدرش چون اثار حمل در همسر خود مشاهده کرد، برهمنان ایالت بنارس را فراخواند و از آینده کودک از آنان سئوال کرد. برهمنان مى گویند که این بوداى بیدار کننده جهان خواهد بود و راهبى بزرگ و پرشهرت خواهد شد. پدر از چنین پیشگوئى اى سخت نگران شد؛ چرا که فرزندى مى خواست تا قدرت و ثروت او را به ارث برد و حاکم بر سرنوشت رعایا باشد، نه اینکه راهب و تارک دنیا گردد. وقتى کودک متولد شد، براى او شرایط زندگى ویژه اى تدارک دید تا با پیشگوئى راهبان بستیزد و سرنوشت بودا را عوض کند. براى وصول به این مطلوب کلیه روابط او را محدود ساخت تا هیچگونه تماسى با راهبان و مرتاضان و تارکان دنیا نداشته باشد. این وضع تا 16 سالگى سیدرتا ادامه داشت . بودا از زندگى یکنواخت در کاخ خسته شد، لذا روزى از پیرمرد قصه گویش مى خواند تا او را به گردش ببرد. اولین برخورد سیدرتا در این گردش با پیرمردى قد خمیده با موهاى سفید و حالى پریشان است . و این چهره تازه و جدیدى است که سیدرتا در وراى دیوارهاى قصر مى دید. این کیست ؟ قصه گویش مى گوید: این مرد مانند من و تو جوانى داشته و اکنون چنین پیر و فرتوت شده است .
سیدرتاتوضیح بیشترى مى خواهد. قصه گو ادامه مى دهد: این مرحله اى است که همه باید به آن برسند، من نیز در آینده چنین پیر خواهم شد. سیدرتا مى گوید: این پیرى و کهولت در من هم پدیدار خواهد شد؟ قصه گویش پاسخ مى دهد: آرى در شما نیز پدید خواهد آمد. مى گوید: حتما باید پیر شوم ؟ قصه مى گوید: حتما پیر خواهى شد. بودا حالتش دگرگون مى شود و دستور مى دهد تا او را به کاخ بازگرداند. بودا دگرگون شده بود و در فکر فرو رفته
3
بود، در اندیشه پیرى هیولاى وحشتناکى که در آینده در انتظار او است . این کابوس زندگى بودا را دچار بحران کرد. بودا چند روز بعد نیز به سیاحت رفت . این بار بودا مردى بیمار و از پا افتاده را دید که با مرگ دست و پنجه نرم مى کرد. از قصه گو پرسید: این کیست ؟
قصه گو مى گوید: این مرد بیمار و ناتوان است . بودا مى پرسد: بیمارى چیست ؟ جواب مى شنود که : بیمارى نوعى گرفتارى و تحول جسمى است که در آدمیان پدید مى آید و سلامتى را سلب مى کند. بودا مى پرسد: آیا ممکن است این بیمارى در من راه یابد؟ قصه گو پاسخ مى دهد: آرى به سراغ تو نیز خواهد آمد. بودا مى پرسد: آیا من نیز چنین زار و نزار خواهم شد؟ قصه گو مى گوید: آرى تو نیز چنین خواهى شد. سیدرتا مى گوید: مرا به خانه بازگردانید، امروز گردش مرا بس است . دوران خلوت و انزواى بودا آغاز شد. وى به پیرى بیمارى و عواقب آن مى اندیشید. بار دیگر بودا راهى سیاحت مى شود و این بار مرده اى را مى بیند و دوباره سئوالات او آغاز مى شود: این کیست و چیست ؟ چرا مرده ؟ آیا من نیز خواهم مرد؟ از سرنوشت او مى پرسد، جواب مى شنود که در آن جهان دیگر کسى را ندارد، و کسى او را نمى شناسد، و... بودا برخود مى لرزد، مى ترسد و به کاخ باز مى گردد. دوران امساک بودا شروع مى شود، از همه کس و همه چیز جدا مى شود، سخت در اندیشه پیرى بیمارى و مرگ فرو رفته است . بار دیگر به سیاحت مى رود و این بار فرد فقیر ژنده پوشى را مى بیند که در عالم خلسه فرو رفته ، با سرى تراشیده و حالتى متغیر، همچون کوه استوار و محکمم که گوئى با تمام مظاهر مادى دنیا در حال جنگ است و در آستانه پیروزى بر دنیا و مافیها قرار دارد. سئوالات بودا آغاز مى شود: این کیست ؟ چرا چنین کرده ؟ با مردم قهر است ؟ با زندگى چى ؟ و جواب مى شنود که او مردى راهب است ، مرتاض است ، ریاضت مى کشد. و سئوالات بودا: مرتاض ؟ ریاضت ؟ آرى ریاضت یعنى مبارزه با غرایز و بریدن از جاذبه هاى مادى و دنیوى و پیوستن به دنیائى دیگر... سخنان قصه گوى بودا در او اثر عمیقى مى کند. تقاضا مى کند که وى را به نزد مرتاض ببرد تا از سخنان او درسى بیاموزد. در این دیدار، زندگى آرام و بى دغدغه راهب تاءثیر شگرفى بر بودا گذاشت و میسر زندگى او را به طور کلى دگرگون
3
کرد و سرانجام از او شخصیت و آئینى ساخت که امروز در چند کشور بزرگ جهان پیروان فراوانى دارد.
بودا در کاپیلاواستودر جنوب نپال درسال 560 یا 563 ق .م متولد شد. نام قبیله و خاندان او گوتما بود، لذا وى را ملقب به سکیا مونسى یعنى داناى قبیله ساکیا کردند. و چون بعدا به ارشاد وهدایت مردم جامعه خویش پرداخت ، او را بودا یعنى نور و درخشان گفته اند. این نام ولقب تا به امروز در میان جوامع بشرى به رسمیت شناخته شده و تعالیم او نیز به همین عنوان بودائیسم بودائى نامیده مى شود. پدر بودا یکى از پادشاهان یک ایالت هند بود. در قلمرو سلطنت او، افکار برهمنى و فلسفه هاى مختلف هندى حضور داشت . محور این آراء و افکار فلسفى همان گونه که در مباحث گذشته آمد، بر تزکیه و نجات انسان درتلقى هندى آن استوار بود. و آنگونه که گذشت ، پدر هراسان از سرنوشت فرزند چنا ن تدابیرى اندیشید و مراقبت هائى معمول داشت . اما دیدیم که بودا از کاخ مجلل پاى به بیرون نهاد و دگرگون شد. محققان تاریخ ادیان برآنند که دو حادثه مهم در کاخ زندگى بودا او را متحول نمود. این دو حادثه به لحاظ محتوى همان برخوردهاىخارج از کاخ را در بردارد. حادثه نخست بیمارى یک رقاصه است که توجه بودا را به خود جلب کرد، رقاصه اى که مبتلا به بیمارى سل بود و سرنوشت دردناک خود و خواهرش را که او نیز از بیمارى سل در گذشته بود، براى بودا باز گفته بود. حادثه دوم وصیت این رقاصه درحال مرگ به بودا است که از فقر و پیرى مادرش براى او گفته بود. پیش گوئى برهمنان درباره سیدرتا والدین او را نگران ساخته بود. طرح ازدواج بودا تلاشى براى رهائى از خلوت گزینى او است . اما بودا دیگر متعلق به این دنیا نیست و ازدواج نتوانست او را از تفکر و اندیشه باز دارد و خلاء وجودى او را پر کند. سیدرتا همچنان درخلوت خویش ، غرق در دناى دیگرى است . مشاهدات بودا (پیرى بیمارى فقر، مرگ ،ریاضت و...) سخت او را به خود مشغول کرده است . او از مرتاض آموخته بود که باید رنج را رها کرد و بى بى رنجى رسید؛ به بى رنگى ، به بى نیازى و... مرتاض به اینها رسیده بود و بودا در اندیشه شدن ، رسیدن و رهائى ازرنج . اینکه بودا فرزندى دارد. و در شب تصمیم و سرنوشت به اتاق همسر و
4
فرزندش مى رود، مادر و فرزند خوابیده بودند، بودا آن دو را از خواب بیدار نمى کند و با آنان وداع مى کند. از تاریکى شب استفاده کرد و راهى جنگل شد .اندکى بعد اسبش را نیز رها مى کند تا یادگار اشرافیت را با خود نداشته باشد. در انبوه جنگل گم مى شود، مى رود و مى رود تا به پنج برهمن کهنسال مى رسد. به جمع آنان مى پیوندد. ریاضت بودا آغاز شد. او در این راه آنچنان کوشید که در آستانه نیروانا قرار گرفت . تا آنجا متعالى شد که بر همه پارسایان روزگار خویش پیشى جست . او دیگر سیدرتا کاشاتریا و... نیست، بوداست که تارک تمام لذات مادى و تجملات دنیوى است . بودا از شهرت رنج مى برد و بار دیگر از جامعه فاصله مى گیرد. در کنار درختى منزل مى کند و تصمیمى مى گیرد در زیر همین درخت بماند تا بمیرد. این درخت بو بود. بودهى از ریشه بیدار شدن و آگاه شدن ، روشن شدن ، اشراق وعرفان است . بودا سالها در کنار درخت بومى ماند تا پیروز مى شود،نجات مى یابد و به حقیقت مى رسد. آنگاه لباس بودائى بر تن مى کند. گویند نام اواز همین درخت بودهى گرفته شده است .
در پاى همین درخت به نیرواناحقیقت مطلق رسید. از زیر همین درخت به زادگاهش برگشت ، ژنده پوش ، برهنه پا، درویش وار و در هیبت یک مرتاض. ابتدا مردم زادگاهش را دعوت مى کند، برخى از مردم دعوت او را پذیرفتند و برخى دیگر زندگى مادى را ترجیح دادند. بودا در سال 483 ق .م . در سن هشتاد سالگى درگذشت . آخرین کلام وى خطاب به راهبان این بود: هر چه مرکب است ، دستخوش تباهى و فنا است . پیروان اولیه بودا، نخستین معبد بودائى سانگهارا بنا کردند و دعوت خود را درشمال هند آغاز نمودند .
افسانه هاى بودا؛
گویند روزى که بودا در زیر درخت بو به تفکر و خلسه فرو رفته بود، بازرگانى با قافله و کالاى تجارى خود از آنجا عبور مى کردد. بازرگان را نظر به بودا افتاد، او و همراهانش به دیدار وى شتافتند و صدقاتى در کنارش یا در کشکولش انداختند. این کشکول بعدها سمبل ریاضت کشان بودائى شد.
بازرگان مزبور و یاران او در کنار
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 21 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
2
2
انسان و کرامت او
آفریده ها ، همه کریم هستند ( 1 ) . کرامت هر پدیده به برخاستن از هستی و اتصال به هستی هوشمند است . (2 ) بنا بر این اتصال، هر پدیده ای آزاد است و تا وقتی از ، خدا، از آزادی خویش، غافل نمی شود، کریم است . صفت کریم که انسان جسته است، به ورود در ابتلی (3 ) و به تسلیم حکم زور نشدن است (4 ) ، به همه پدیده های هستی را کریم دانستن و کرامت هر آفریده را رعایت کردن است ( 5 ) . انسان کریم می ماند و اکرم می شود به تقوی (6 ) . و تقوی تحقق پیدا می کند به « آزاد و آزادتر شدن از راه رشد » ( 7) ، به پیشی گرفتن در علم ، در دادگری، در خدمتگزاری ، در دوستی و... و به عمل به همه حقوق انسان (8 ) و افزودن بر کرامت خویش به تکریم همه پدیده ها و بر انگیختن آفریده ها بر افزودن بر کرامت ، تحقق پیدا می کند. از آن رو فرمود « در دین اکراه نیست » که هم دین روش زور و خشونت زدائی است و هم بکار بردن هر اکراهی ، کرامت را با خواری جانشین کردن است. به سخن دیگر، کریم صفت خداوند است و همچون صفات دیگرش، در انسان ، هست ׃ حقوق و استعدادها ذاتی انسانند. اما چنان نیست که اگر آدمی از آنها غافل شد، اگر راه رشد را باز گذاشت و در بیراهه ویرانگری افتاد، استعدادهای او تباه نشوند و زندگی که نه عمل به حقوق شد، ویرانی بر ویرانی نیفزاید و زندگی انسان و محیط زیست او را تباه نگرداند.
کرم خداوند در حق انسان و همه آفریده ها ، آزاد و کریم آفریدن آنها است : او، داستان آفرینش انسان را در قرآن ، این سان آغاز می کند : به فرشتگان می گوید قصد دارد بر روی زمین خلیفه ای قرار دهد . فرشتگان می پرسند آیا می خواهی کسی را قرار بدهی که در آن فساد کند و خونها را بریزد ؟ خداوند به آنها پاسخ می دهد آنچه را من می دانم شما نمی دانید (9) بدین سان انسان با حق خلیفة اللهی آفریده شد و بر زمین قرار گرفت :
خلیفة الله :
تاریخ از دیدگاه قرآن ، یک رشته جانشین شدنها است : هر نوبت قومی از خود بیگانه می شود و به بیراهه تخریب خود و طبیعت می افتد . قومی دیگر به حق خلافت خویش عارف می شود و ، به بعثت، انسان را از بیراهه مرگ و ویرانی . به راه زندگی و رشد در آزادی باز می آورد . بدین قرار ، جریان تاریخ هستی ، جریان رشد است. کرامت انسان به ایفای نقش رهبری در این جریان است. اما، بسا انسانها از فطرت خویش غافل و، در روابط قوا ، از خود بیگانه و آلت قدرت ویرانگر می شوند. با وجود این ، بنا بر فطرتی که انسان را است ، جریان تاریخ گذار از انحطاط به رشد است . چنانکه اگر قومی به بیراهه انحطاط افتاد ، قوم دیگری به انقلاب روی می آورد و راه رشد را بر انسانیت می گشاید . ( 10 ) حتی وقتی تمامت یک قوم به بیراهه ستم می روند ، اندک شماری از آنها که راه هدایت جسته اند و به راه زیستن در آزادی و کرامت افزائی از رهگذر رشد بازآمده اند ، برحق و مقام خلیفة اللهی بر روی زمین ، عارف ( 11 ) و بانی انقلاب می شوند و حیات انسانها در آزادی و رشد ادامه می یابد:
جدا کننده راه زندگی از بیراهه مرگ در ویرانگری چیست ؟ تکرار کنیم که انسان آزاد کریم است. پس کرامت او در گرو تکریم خود و همه پدیده های هستی است . غفلت از کرامت هر پدیده ای غفلت از کرامت خویش است. اما این غفلت فرآورده تسلیم شدن به حکم زور است . وقتی غفلت همگانی می شود، فساد جهان شمول می گردد (12 ) . به سخن دیگر ، قهر و فقر زندگی اکثریت بزرگ انسانها و محیط زیست آفریده ها را تباه می کند. انسانها نه تنها هستی را شئی می گردانند که خود نیز جریان شئی شدن را شتابان به پیش می روند. بارز ترین نشانه آن جانشین کردن کرامت فطری با کرامت صوری است. ضابطه تکریم قدرت مداری است .
2
2
لذا، هر استکباری با استضعافی و هر بزرگ نمائی با تحقیری همراه می شوند. چون بدون تخریب قدرت نیست ، پس بدون تحقیر ، تکبیر نیست . نه تنها در این معنی که هرکس بزرگی جستن خویش را در گرو خوار کردن دیگری می بیند که، وخامت بارتر ، او در نمی یابد که گم کردن کرامت از بیمقدار شدن در جریان اینهمانی جستن با قدرت و آلت آن گشتن است . او تجسم خواری گشته و می پندارد بزرگی جسته است. رها شدن از خواری همگانی و از قهر و فقر بر خود افزا، موکول به باز شناختن فطرت خویش یا پیروی از قاعده « تغییر کن تا تغییر دهی » است. (13 )
بدین انقلاب ، انسان کرامتی را باز می یابد که ویژه او است : امانت خداوندی به همه آفریده ها پیشنهاد شد و تنها انسان بود که آن را پذیرفت ( 14 ) . این امانت مسئولیت امامت رشد در آزادی است ( 15 ) . نه تنها تصدی رشد خویش که رهبری رشد آفریده ها و عمران طبیعت . بدین قرار، رشد انسان و آفریده ها در آزادی - نه چون رشد قدرت که خشونت بر خشونت و ویرانی بر ویرانی و فقر بر فقر و نابرابری برنابرابری می افزاید - واقعیت پیدا می کند : جریان رشد تمامی پدیده های هستی ، یک جریان است. اگر بخشی غنی شد و بخشی دیگر فقیر گشت ، اگر انسانها گمان بردند ثروت بر ثروت می افزایند اما طبیعت ویران شد، جریان ، جریان رشد نیست، جریان بندگی قدرت را به پیش رفتن است . پس، جدا کننده مشی زندگی در آزادی ، از مشی مرگ در ویرانگری، لااکراه است :
در حقیقت، برای آنکه همه پدیده ها کرامت خویش را از دست ندهند و در جریان رشد، بر آن بیفزایند، بر انسان است که نقش خویش را ، بعنوان خلیفه خدا ، ایفا کند. غفلت از این حق و نقش، انسان را رهبر مشی مرگ در ویرانگری همه پدیده ها می کند. در جهان، خواری بر خواری افزوده می شود . لحظه مرگ، لحظه تهی شدن از کرامت می گردد ׃ انسانها بر فطرت آفریده می شوند و با صفت و حق خلیفة اللهی آفریده می شوند . اما آنکس که توحید را بمثابه اصل راهنما گم می کند و بر این یا آن ثنویت در بیراههِ قدرتمداری می شود ، از فطرت بیرون می رود ، خلیفه اللهی را از دست می دهد و آلت کفر یا باورهایی می شود که ترجمان اصالت زور هستند. او کرامت از دست می دهد و خواری می یابد ( 16 )
" او شما را خلیفه بر روی زمین قرار داد . هر کس کفر می ورزد ، به کفر خویش تباه می شود ...کفر کافران تنها زیانهای آنها را افزون می کند "
بدین قرار، هشدار خداوند صریح است ׃ کفر ورزیدن ، خلیفة اللهی را از یاد بردن ، از آزادی خویش غافل شدن ، صفت کریم را از دست دادن و خوار شدن و زیان دیدن و زیان رساندن است ( 17 )
تاریخ با پیروزی زورپرستان پایان نمی پذیرد :
جریان تاریخ ادامه می یابد . در پی هر انحطاطی ، قیامی به حق و برای حق روی می دهد . سر انجام توحید اصل راهنمای همه انسانها می شود . حق می آید و باطل می رود . و اهل توحید ، خلیفه های خدا بر روی زمین می شوند : ( 18 )
" و خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده اند و عمل صالح می کنند ، وعده کرده است آنها را خلیفه های روی زمین بگرداند . "
این قاعده عمومی تنها ترجمان تجربهِ تاریخ نیست : هر چند قاعده نسبت به گذشته صدق می کند . توضیح اینکه اقوامی از میان رفته اند . اما انسانها ، به یمن بعثت ها ، به حیات خویش ادامه داده اند . حیات ادامه یافته است اما از کجا بدانیم که قاعده نسبت به آینده نیز صدق می کند . به سخن دیگر از کجا آدمیان طبیعت و انسانها بر جا بمانند ، تا مؤمنان نیکوکار خلیفه های خدا بگردند ؟
سرنوشت انسان و مسئولیت امانتی که پذیرفته است ؟ :
2
4
انسان از گلی سرشته شد که مجموعه حیات پذیر کاملی بود . روح خدا در او دمیده شد ( 19 ) و فطرتی پیدا کرد که خدائی است ( 20 ) در متناسب ترین اندازه ها ساخت گرفت و زیباترین صورت را یافت ( 21 ) و خدا آفرینش او را به خود تبریک گفت ( 22 ) او را بر فطرت آفرید ، چرا که فطرت توحید است ( 23 ) و حیات بدون توحید در وجود نمی آید . در بهترین اندازه ها آفرید و آفرینش او را بخود تبریک گفت . زیرا تمامی هستی را در وجود کوچک او خلاصه کرد ( 24 ) و خلیفه خود بر روی زمین گرداند و هدایت شدن را در عهده خود او نهاد . او و همه پدیده ها را کریم آفرید و او را به تکریم خویش و همه پدیده ها خواند. انسان خود داوطلب این مسئولیت شد. پدیده های دیگر تن به این مسئولیت ندادند ׃
اما اگر قرار باشد در جریان زمان ، زمین از خلیفه های خدا - کسانی که به حق خلیفة اللهی عارف هستند - خالی نشود ، باید آفریده ها یی مسئولیت این امانت را بپذیرند . خدا امانت را به همه آفریده ها پیشنهاد کرد و انسان بود که آن را پذیرفت :
" همانا امانت را به آسمانها و زمین و کوه ها پیشنهاد کرد . همه بیم کردند و از بر دوش گرفتن آن خود داری کردند . انسان بر دوش گرفت و همانا با نادانی و ستم "
این " امانت " نوعی رهبری ( امامت ) ، به یمن عقل ﺁزاد، است. رهبری بیانگر خلیفة اللهی و تضمین کننده تداوم آن است . از آنجا که انسان عهده دار این رهبری و با تمام اعضای خویش مسئول ﺁن می شود ( 25 ) پس باید صفات خدائی و بعد معنوی داشته باشد . توانائی های خویش را بپرورد و موجودی نسبی و فعال باشد که در پهنه ای گسترده تا بی نهایت ، در صیرورت است . در این پهنه گسترده ، نقش امامت را برای همه پدیده ها بر عهده گرفتن، نیاز به داشتن استعدادها و حقوق دارد. استعدادهای او، صفات ثبوتیه خداوندند :
خدا به انسان اسماء آموخت ( 26 ) بدو آنچه نمی دانست و بیان و کتابت آموخت ( 27 ) استعداد دانش جویی داد . به او هوش و عقل داد و صاحب بصیرت بر خویشتن گرداند و قوه تمیز عمل نیک از عمل زشت داد. نشانه های خود را بر او بنمود تا عقل را بکار اندازد ( 18 ) . او را قوه ابداع و خلاقیت و صنعت و استعدادهای دیگر بخشید . اما از انسان ها، یکی کار پذیر ، دیگری فعال شدند . یکی استعدادها را در رشد بکار برد و دیگری، به ساختن دروغ و زور، استعدادهای خویش را تباه گرداند ( 29 ) . به انسان فطرت عدالت جو داد او را به عدالت و قسط خواند . ( 30 ) بدو، استعداد رهبری داد و او را امام و آزاد و هدف دار آفرید . ( 31 ) راه رشد را از راه سرکشی جدا کرد ( 32 ) و هدایت خویش را به مؤمن و کافر داد . به انسان هشدار داد اگر از راه رشد بیرون برود ، به بیراههِ زیادت طلبی ( 33 ) می افتد و آن را تا مرگ و ویرانی پیش میرود .
با اینهمه این انسان کامل نیست . او می تواند از فطرت خویش بدر رود . انسانی است که ضعیف و بی قرار آفریده شده است ( 34 ) . اگر بر فطرت بماند از ضعف به قوت می رسد و بر کرامت خویش می افزاید . اما اگر، در پندار و گفتار و کردار توحید را با ثنویت جانشین کند، عقل او از ﺁزادی که دارد غافل می شود و با راهنما کردن ثنویت ، قدرتمدار می شود و نیروهای حیاتی را به زور مرگ آور بدل می کند و ستمکار می شود و بیراههِ ضعف را تا مرگ و ویرانی می رود .
قرآن در تشریح چگونگی از خود بیگانه شدن انسان ، واقعیتی را خاطر نشان می کند که انسانها همچنان از آن غفلت می کنند :
حقوق انسان ذاتی او و سلب نکردنی هستند :
هر انسانی خلیفهِ خدا ، امام و آزاد بدنیا می آید . پیش از آنکه به دینی یا مرامی در آید ، صاحب حقوق و مسئول دفاع از حقوق خویش و حقوق هر فرد دیگری با هر دین و مرام و هر نژاد و رنگ و ملت و قوم و قبیله و مسئول کرامت خویش و تمامی پدیده ها است . به سخن دیگر حقوقی که او دارد ، اعطائی نیستند . تابع در آمدن او به این یا آن دین نیستند . بهر دینی در آید ، این حقوق را از دست نمی دهد . چرا که در دین اکراه نیست (
2
4
35 ) و گرویدن به دین ، حقی از حقوق او است . همانطور که در حقوق بشر در قرآن می خوانید ، شرط برخورداری از این حقوق این نیست که مسلمان بشود و نیز نمی گوید اگر اسلام نپذیرفت یا بدان در آمد و سپس آن را ترک گفت ، حقوق خود را از دست می دهد .
اما آن واقعیت که قرآن می آموزد و این آموزش را انسان ها از یاد میبرند ، اینست : تا وقتی انسانها بخواهند آزاد بمانند، هیچ قدرتی پدید نمی آید تا بتواند آزادی و حقوق آنها را سلب کند . زمانی هم که بیشتر انسانها از خود بیگانه می شوند و آزادی و حقوق و بنا بر این کرامت خویش را از یاد می برند و قدرت را پدید می آورند، این قدرت نمی تواند کسانی را از آزادی و حقوق خویش محروم کند که آنها را از یاد نمی برند . کرامت هر انسان را هیچ موجود دیگری، هیچ قدرتی نمی تواند از او بستاند. تنها خود او است که می تواند کرامت خویش را از یاد ببرد و خواری گزیند. انسان خلیفهِ خدا و امام خلق شده است . وقتی از توحید بدر می رود ، خلیفه زور و امامِ شرک می شود و حقوق خویش و انسانهای دیگر را از یاد می برد ׃ خوار می شود و خوار می کند.
بدین قرار هیچ انسانی نمی تواند خود را از مسئولیت رعایت نشدن حقوق خویش مبری کند . و نیز ، به این عذر که تنها است و بر جهان قدرتهای ستمگر حاکمند ، نمی تواند وظیفهِ خویش را در دفاع از حقوق خود و حقوق فرد فرد انسانها و همه پدیده های هستی بر زمین بگذارد .( 36 ) وقتی انسانی به دفاع از حقوق بر می خیزد ، خلیفهِ خدا در روی زمین می شود و چون فطرت انسان را باز می گوید ، بگونه ابراهیم ( 37 ) ، سخنگوی تمامی انسانیت می شود . و چون خلیفهِ خدا است ، تنها نیست ، خدا با اوست و سر انجام پیروز می شود . خدا با او است وقتی او از بیان آزادی غافل نشود و بدین غفلت، بیان آزادی را در بیان قدرت از خود بیگانه نکند و راهبر عقل خود نگرداند و پندار و گفتار و کردار خویش ترجمان قدرت نسازد .
اما چرا آزادی و حقوق ذاتی انسان هستند ؟ زیرا آزادی و حق را جز بر اصل توحید نمی توان در تصور آورد و تعریف کرد . بر اصل ثنویت ، حق و آزادی به لباس باطل در می آیند . برای مثال بر اصل ثنویت می گویند : آزادی هر کس آنجا تمام می شود که، از ﺁنجا، آزادی دیگری شروع می شود . اما آیا دانش هر کس هم آنجا تمام می شود که دانش دیگری ، از ﺁنجا، شروع می شود ؟ آیا ابداع و خلاقیت هر کس هم جائی تمام می شود که ابداع و خلاقیت دیگری ، از ﺁنجا، شروع می شود ؟ آیا خدمتگزاری ، عدالتخواهی ، دوستی و عشق و ... هر کس هم آنجا تمام می شود که خدمتگزاری ، عدالتخواهی ، دوستی و عشق و ... دیگری، از ﺁنجا، شروع می شود ؟ پس تعریف آزادی باید در برگیرنده زور و بکار بردن آن نیز باشد ، تا بتوان گفت : آزادی هر کس آنجا تمام می شود که آزادی دیگری ، از ﺁنجا، شروع می شود . اما زور نبود آزادی است و با جبر ملازمه دارد . اگر آزادی عبارت شود از بکار بردن زور ، پس هر فرد در زندانی که «آزادی» فردهای دیگر است ، زندانی می شود . رابطه ها ، رابطه قوا می گردند و بدیهی است ، که قوی ترها وارد قلمرو "آزادی " ضعیف ترها می شوند . بر اصل روابط قوا ، آزادی و حقوق انسانی و حیات انسان و طبیعت هستند که قربانی می شوند .
آزادی و حقوق بر اصل توحید تعریف دقیق خویش را پیدا می کنند : آن آزادی که به تعریف نمی آید اما چون نسیم می توان حسش کرد، آزادی است که عقل ، در لحظه خلق، در لحظه اینهمانی جستن به هستی ، می یابد. از این رو، اندیشه و عمل خالی از زور ، صفت آزاد می جویند ( 38 ) . از این رو، آزادی حدگذار نیست ، حد و مرز بردار است : آزای هرکس مرز آزادی دیگری نیست ، فراخنای آزادی دیگر است. بدین قرار ، وقتی هستی بر فطرت آفریده شده است و فطرت توحید است ، آزادی و حقوق ترجمان توحید و بنا بر این ذاتی انسان و غیر قابل سلب هستند .